به گزارش مجله خبری نگار، درباره چگونگی سرایش این شعر دهخدا در خاطرات خود نقل کردهاست که یک شب میرزا جهانگیرخان را در خواب دید که به او میگوید «چرا نگفتی که او جوان افتاد؟» دهخدا در عالم رؤیا چنین برداشت کرد که منظور جهانگیر خان این است که «چرا مرگ مرا در جایی نگفتی یا ننوشتی؟» و بلافاصله «یاد آر ز شمع مرده یاد آر» به او الهام شد.
یاد آر ز شمع مرده یاد آرای مرغ سحر! چو این شب تار
بگذاشت ز سر سیاهکاری
وز نفحه روحبخش اسحار
رفت از سر خفتگان خماری
بگشود گره ز زلف زرتار
محبوبه نیلگون عماری
یزدان به کمال شد پدیدار
و اهریمن زشتخو حصاری
یاد آر ز شمع مرده یاد آرای مونس یوسف اندرین بند
تعبیر عیان چو شد تو را خواب
دل پر ز شعف، لب از شکرخند
محسود عدو، به کام اصحاب
رفتی برِ یار و خویش و پیوند
آزادتر از نسیم و مهتاب
زان کو همه شام با تو یک چند
در آرزوی وصال احباب
اختر به سحر شمرده یاد آر.
چون باغ شود دوباره خرّمای بلبل مستمند مسکین
وز سنبل و سوری و سپرغم
آفاق، نگارخانه چین
گل سرخ و به رخ عرق ز شبنم
تو داده ز کف زمام تمکین
زآن نوگل پیشرس که در غم
ناداده به نار شوق تسکین
از سردی دی فسرده، یاد آرای همره تیهِ پور عمران
بگذشت چو این سنین معدود
وآن شاهد نغز بزم عرفان
بنمود چو وعدِ خویش مشهود
وز مذبح زر چو شد به کیوان
هر صبح شمیم عنبر و عود
زان کو به گناهِ قوم نادان
در حسرت روی ارض موعود
بر بادیه جان سپرده، یاد آر.
چون گشت ز نو زمانه آبادای کودک دوره طلایی
وز طاعت بندگان خود شاد
بگرفت ز سر خدا، خدایی
نه رسم ارم، نه اسم شدّاد
گِل بست زبان ژاژخایی
زان کس که ز نوک تیغ جلاد
مأخوذ به جرم حقستایی
پیمانه وصل خورده یاد آر
علیاکبر دهخدا (۱۳۳۴-۱۲۵۷)